جدول جو
جدول جو

معنی شیش انداز - جستجوی لغت در جدول جو

شیش انداز
نوعی خورشت که مواد اصلی آن انار می باشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آتش انداز
تصویر آتش انداز
کسی که در کورۀ آجرپزی، تون حمام یا نانوایی مامور افروختن آتش است و مواد سوختنی را در کوره می ریزد، کسی که در میدان جنگ آتش به طرف دشمن می انداخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شش انداز
تصویر شش انداز
کسی که نرد بازی می کند، بجول باز که با شش بجول بازی می کند، کسی که شش گوی به هوا اندازد و بگیرد به طوری که مرتب چهارتای آن در هوا باشد و دو تای دیگر در دو دست خودش، برای مثال برون آمد ز پرده سحرسازی / شش اندازی به جای شیشه بازی (نظامی۲ - ۱۲۷)، نوعی اشکنه که با پیاز، روغن و تخم مرغ تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تیرانداز ماهری که با یک بار تیر انداختن شکار یا دشمن را از پا درآورد، برای مثال ناوکی کز غمزۀ چشم یک اندازش بجست / گرچه از دل بگذرد پیکانش در بر بشکند (مجیرالدین - ۷۹)، کنایه از نوعی تیر کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
پستانی که پر از شیر باشد و از آن قطره قطره شیر بچکد. (برهان) (ناظم الاطباء). کنایه از پستان پرشیر است. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
شیرافکن. آنکه شیر را بر زمین اندازد، کنایه از مردم دلیر و بهادر و شجاع است. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در شاهد زیر ظاهراً به معنی نیمه تمام و اندک و مختصر آمده است:
یکی صید رهائی دشمنم آتش عنانی کو
که در قید کمند آرد به سعی نیم اندازم.
طالب (از بهارعجم و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اندازندۀ مین، نوعی سلاح جنگی که مین پرتاب میکند. رجوع به مین شود.
- کشتی مین انداز، نوعی کشتی جنگی که دارای دستگاه رهاکننده مین در دریا است
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ اَ)
عمل شش انداز، یعنی کسی که شش گوی مدور در هوا اندازد..
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ پَرْ وَ)
طباخ و آشپز. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رداء. (ملخص اللغات حسن خطیب). قبا و جامه ای که بر دوش اندازند. جامه که بر دوکتف افکنند چنانکه شنل و عبا و جز آن
لغت نامه دهخدا
(چَ)
آنکه در جنگها آتش یا نفط بصف دشمن افکند:
بهر سو که دو گرد کین ساز بود
میانشان یکی آتش انداز بود.
اسدی.
، کسی که افروختن تنور نانوایی با اوست
لغت نامه دهخدا
آنکه پیش اندازد آنکه سبقت دهد، کسی که بجلو راند، پارچه ای که در وقت طعام خوردن بروی زانو گسترند دستار خوان: یک عدد صراحی نقره مملو از رواح ریحانی... با پیاله طلا و پیش انداز زربفت از پی او فرستادند، رشته جواهر که زنان از گردن آویزند و در پیش سینه قرار دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صید انداز
تصویر صید انداز
شکارگر نخچیر افگن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر اندام
تصویر شیر اندام
جوانی که دارای سینه پهن و کمر باریک باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیر انداز
تصویر زیر انداز
پارچه ای که در زیر پای گسترانند، تشک، فرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش انداز
تصویر آتش انداز
آنکه در جنگها آتش به جان دشمنان اندازد
فرهنگ لغت هوشیار
تیر بی ارزش که چون بیندازند جستجوی آن نکنند، تیر کوچکی است که پیکان باریکی دارد و بغایت دور رود: باز در مغرب یک اندازان زخون آفتاب پروز دراعه افلاک گلگون کرده اند. (مجیربیلقانی)، تیری که پیکان دو شاخ دارد تیری که بیکبار انداختن کار دشمن را بسازد: تازند برهدف سینه ما چرخ را هیچ یک انداز نماند. (اثیراخسیکتی)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که شش بجول بازی کند، کسی که نرد بازد نراد، کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد در هوا اندازد و گیرد به طوری که هچیک بر زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد، ماه شب چهاردهم بدر، نوعی خورش که از تخم مرغ با پیاز ترتیب دهند
فرهنگ لغت هوشیار
((~. اَ))
کسی که کارش روشن کردن کوره آجرپزی و اجاق و تنور نانوایی و تون حمام و مانند آن بود، در قدیم کسی که به صف دشمن نفت و آتش پرتاب می کرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک انداز
تصویر یک انداز
((~. اَ))
برابر، تیر کاری که با یک بار انداختن شکار یا دشمن را از پا درمی آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شش انداز
تصویر شش انداز
((ش اَ))
کسی که شش بجول بازی کند، کسی که نرد بازد، نراد، کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد، در هوا اندازد و گیرد بطوری که هیچ یک زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد
فرهنگ فارسی معین